ادولف هيتلر (به الماني:adolf hitler) (زاده 20 اوريل 1889) (در گذشت:30 اوريل 1945) هيتلر به عنوان يك كهنهسرباز نشاندار جنگ جهاني اول در سال ۱۹۲۰ به حزب نازي پيوست و در سال ۱۹۲۱ به رياست آن رسيد. او در سال ۱۹۲۳ به خاطر شركت در كودتايي نافرجام معروف به «كودتاي آبجوفروشي مونيخ» به تحمل ۵ سال زندان محكوم شد و در همين دوران كتاب نبرد من را نوشت
او پس از آزادي از زندان، با ترويج ايدههاي مليگرايي، ضدكمونيستي، يهودستيزي و ايراد سخنرانيهاي پرشور بر ضد پيمان ورساي، حاميان بسياري در كشور آلمان بهدست آورد. هيتلر در سال ۱۹۳۳ به مقام صدراعظمي رسيد. مجموعهي ارتشي-صنعتي آلمان در زمان صدارت وي توانست قواي تحليلرفتهي اين كشور را بازسازي كرده و آن را تبديل به يكي از قدرتهاي برتر اروپا در زمان خود كند. هيتلر سياست خارجي خود را با هدف سياست لبنسراوم دنبال نمود و يكي از دلايل نخست و عمدهي وقوع جنگ جهاني دوم تهاجم به لهستان در ۱۹۳۹ بود كه در نتيجه، بريتانيا و فرانسه به آلمان اعلام جنگ كردند؛ جنگي كه بين دو قدرت نيروهاي محور ونيروهاي متفقين درگرفت و در طي اين مدت اروپا و همچنين ساير نقاط دنيا شاهد ويرانيها و تلفات بسيار بود. اگرچه در عرض سه سال، آلمان و نيروهاي متحدش بيشتر مناطق اروپا، بخشهاي قابلتوجهي از آفريقا، شرق آسيا، و اقيانوسيه را اشغال كردند، اما نيروهاي متفقين از سال ۱۹۴۲ به بعد، از آنان پيشي گرفت و در سال ۱۹۴۵، رايش آلمان بزرگ را از هر سو محاصره نمودند.
هيتلر در ۲۹ آوريل ۱۹۴۵ در روزهاي پايانيِ نبرد برلين، با اوا براون كه براي سالهاي طولاني معشوقهي او بود ازدواج كرد. در ۳۰ آوريل، يعني يك روز پس از ازدواجش، به همراه همسرش خودكشي كرد.
آدولف هيتلر حدود ساعت ۰۶:۳۰ بعد از ظهر ۲۰ آوريل ۱۸۸۹ در مسافرخانهاي در شهري مرزي و كوچك به نام برانآئو ام اين در اتريش، بين مرز اتريش و امپراتوري آلمان زاده شد. پدر او آلويس هيتلر (۱۸۳۷ – ۱۹۰۳)، يك كارمند پائين رتبه گمرك بود. مادر هيتلر، كلارا هيتلر (زادهٔ پولتزل)، دومين دختر عموي آلويس بود. او شش بچه به دنيا آورد. تنها آدولف، كه دومين فرزندش بود، و خواهر كوچكش پاولا در كودكي زنده ماندند. هنگامي كه هيتلر ۳ ساله بود خانواده او به ايالت باواريا درجنوب آلمان مهاجرت كردند.[۲] درسال ۱۸۹۴ خانواده هيتلر به نزديكي شهر لينز مهاجرت كردند و تا زمان بازنشستگي پدر هيتلر در آنجا ماندند، در اين دوره هيتلر به عنوان كودكي خستگي ناپذير به بازي و درس در مدرسهاي نزديك به خانه مشغول بود. برادر او ادموند بر اثر بيماري سرخك در ۲ فوريه ۱۹۰۰ درگذشت و اين اتفاق تأثيري دائمي در هيتلر ايجاد كرد و اعتماد به نفس هيتلر را تا حدود بسياري تضعيف كرد و باعث شد آدولف هيتلر كجخلق شود و همواره با پدر خود بحثهاي طولاني داشته باشد. روابط هيتلر با مادرش بسيار خوب و صميمانه بود و اين كاملاً برعكس روابط او با پدرش بود كه معمولاً او را كتك ميزد[۳] با اينكه هيتلر علاقهمند بود به رشته هنر بپردازد ولي پدر وي او را به مدرسه فني فرستاد، هيتلر بعدها در كتاب نبرد من اعتراف كرد كه «اميدوارم بتوانم چند سال عقب افتادگي كه پدرم به من تحميل كرد را جبران كنم».[نيازمند منبع] هيتلر حتي در زمينه سياسي هم با پدر خود اختلاف داشت، پدر هيتلر فردي معتقد به امپراتوري اتريش بود اما هيتلر خود و اتريش را جزء آلمان و امپراطوري روم باستان ميدانست. پس از مرگ پدر هيتلر در ۳ ژانويه ۱۹۰۳ وي مدرسه فني را ترك كرد. آدولف هيتلر در كتابش نبرد من، لحني مودبانه دربارهٔ پدرش دارد، به هر حال او اظهار ميكرد تصميم جدي كه براي نقاش شدن داشت باعث اختلاف نظرات بسياري در بين آنها شده بود.
ز سال ۱۹۰۵ به بعد هيتلر در يك پرورشگاه بوهيمي زندگي ميكرد و مادرش را تحت حمايت خود داشت. او دوبار از مؤسسهٔ هنرهاي زيباي وين (۱۹۰۷-۱۹۰۸) به خاطر عدم صلاحيت در نقاشي مطرود شد. به او گفته شد كه تواناييهايش بيشتر در زمينهٔ معماري كاربرد دارد. وي در خاطراتش كه نمايانگر مجذوبيتش به همين موضوع است ميگويد:
هدف من از اين سفر بررسي گالري موزهٔ كرت بود. اما كمي بعد از اينكه به تابلويي دقت ميكردم متوجه ميشدم چيز ديگريست كه توجه مرا به سوي خود جلب ميكند، و آن خود موزه بود. از صبح تا نيمه شب، توجهم از موضوعي به موضوع ديگر عوض ميشد اما اين ساختمان موزه بود كه بيشترين توجه من روي آن متمركز شده بود.[۶][نيازمند منبع]
بنا به سفارش رئيس آموزشگاه، وي متقاعد شد كه مسير تحصيليش را تغيير دهد؛ ولي وي تحصيلات لازم براي معماري را نگذرانده بود:
بالاخره بعد از مدتي تلاش يك مهندس شدم، بقيه راه مشكلي كه در مدرسه ريشويل از دست داده بودم در اثر كوششها و تمرينهاي ده ساله تا اندازهاي جبران شد و هنگامي كه بعد از مرگ مادرم دو مرتبه به وين آمدم اين بار اقامت من چندين سال طول كشيد حالت آرامش و تصميم جدي در خود احساس كردم و كمكم غرور اوليهام بيدار شد و مصمم شدم كه خود را به جايي برسانم.[۷][نيازمند منبع]
در ۲۱ دسامبر ۱۹۰۷ مادرش كلارا هيتلر با يك مرگ دردناك بر اثر سرطان سينه در سن ۴۷ سالگي فوت كرد. هيتلر از طريق دادگاهي در لينز تمامي سهمش از ارث پدري خود را به خواهرش پاولا هيتلر واگذار كرد، آدولف در ۲۱ سالگي وارث ثروت يكي از عمه (خاله)هايش شد. او به عنوان يك نقاش در وين مشغول كار شد. او از روي كارت پستالها طرح ميكشيد و به كاسبها و گردشگرها ميفروخت. تا قبل از جنگ جهاني اول وي حدود ۲۰۰۰ تابلوي اينچنيني نقاشي كرد.[۸] بعد از دومين بار اخراج از مؤسسهٔ هنرهاي زيبا هيتلر دچار فقر مالي شديدي شد. در ۱۹۰۹ وي به دنبال سرپناهي ميگشت و در ۱۹۱۰ در خانهاي كه براي كارگران فقير در نظر گرفته شده بود سكني گزيد.[نيازمند منبع] مخالفت با يهود ريشهاي عميق در فرهنگ كاتوليكهاي اتريش داشت، وين داراي يك جامعه بزرگ يهودي، شامل بسياري از يهوديهاي ارتدكس اروپاي شرقي بود. هيتلر معتقد بود يهوديان دشمنان نژاد ژرمن و باعث بدبختي و عقب ماندگي كشورش اتريش بودند. زماني كه هيتلر در وين زندگي ميكرد به دقت اوضاع سياسي و رفتار احزاب مختلف را زير نظر ميگرفت و رفتارهاي احزاب را بررسي ميكرد. وي پس از بررسي احزاب اتريش به اين نتيجه رسيد كه تنها حزبي ميتواند به قدرت كامل دست يابد كه بتواند تظاهرات عظيم خياباني به نفع خود سازمان دهي كند و احساسات و هيجانات مردم را در اختيار بگيرد و همچنين پشتيباني دست كم يكي از سه نيروي اصلي كشور يعني ارتش، كليسا و يا شخص اول مملكت (رئيس جمهور اتريش) را با خود داشته باشد. هيتلر اين تجربيات را در راه به قدرت رساندن حزب نازي به خوبي به كار گرفت. وي در كتاب خود نبرد من مينويسد كه استدلالهاي منطقي و جملات اديبانه نيستند كه تاريخ را ميسازند بلكه خطابههاي تحريك كننده هيجانات مردم هستند كه مسير تاريخ را تعيين ميكنند. در سال ۱۹۱۳، هيتلر از اتريش - مجارستان به مونيخ آلمان نقل مكان كرد. اما چون براي كشورش خدمت سربازي انجام نداده بود توسط پليس مونيخ دستگير و سپس به كشورش برگردانده شد اما هيتلر از خدمت سربازي معاف شد و توانست بار ديگر به مونيخ برگردد.
ر اوت ۱۹۱۴ جنگ جهاني اول آغاز و هيتلر براي لشكر باواريا داوطلب شد. او يك سرباز وظيفه فعال بود كه به عنوان پيغام آور در فرانسه و بلژيك در معرض ديد آتش دشمن خدمت كرد. اگر چه خدمت هيتلر قابل تقدير بود ولي به خاطر اين كه تابعت آلماني او مفقود شده بود هرگز به بالاتر از سرجوخه ترفيع نيافت. او دوبار براي شجاعت در جنگ، نشان مدال صليب آهني درجه دو، در دسامبر ۱۹۱۴، و مدال صليب آهني درجه يك كه به ندرت به سرجوخهها اعطا ميشود، در اوت ۱۹۱۸ را دريافت كرد. در مدت جنگ هيتلر يك آلماني مليگرا شد، هرچند او تا سال ۱۹۳۲ تابعيت آلماني نداشت. او در مدت خدمت سربازي اش نقاشيهاي روزنامه ارتش را نيز ميكشيد اما در سال۱۹۱۶ از ناحيه پاي چپ دچار زخمي شد و مدال جانبازان را نيز دريافت كرد و پس از بهبودي دوباره به جبهه بازگشت.[۹] وقتي كه مردم اعتقاد به شكست ناپذيري ارتش قدرتمند امپراطوري آلمان داشتند، اما آلمان در نوامبر سال ۱۹۱۸ در جبهه غرب تسليم شد. هيتلر با شنيدن خبر تسليم شدن آلمان، دچار شوك شديدي شد. او در آن زمان به خاطر مصدوميت حمله شيميايي به وسيله گاز خردل در بيمارستان صحرايي بود و به طور موقت دچار نابينايي شده بود. مانند بسياري از ميهن پرستان، ملي گرايان، او سياستمداران غيرنظامي و يهوديان و كمونيستها را در تسليم شدن آلمان مقصر ميدانست.
نتيجه جنگ جهاني اول براي آلمان شكستي فاجعه بار بود. كشورهاي پيروزمند بريتانيا و فرانسه در عهدنامه ورساي شرايطي بسيار سخت و خفت بار را به اين كشور تحميل كردند. با شكست رايش دوم در جنگ جهاني اول، در آلمان بسبك آمريكا، جمهوري وايمار تشكيل شده بود. پس از جنگ جهاني اول، آلمان در بحران غرق بود. در جامعهاي كه لايههاي گسترده مردم با بيكاري و فقر روبرو بودند هيتلر مانند بسياري از همنسلان خود، تسليم آلمان را رد ميكرد و شكست آلمان را نتيجه اتحاديهوديان و كمونيستها ميدانست و خواهان جبران آن بود. هيتلر مرام سياسي خود را به روشني در كتاب نبرد من تشريح كردهاست
ين حزب از يك گروه كوچك با تمايلات مليگرايي در آخرين سالهاي جنگ جهاني اول شكل گرفت. ابتدا در برمن گروهي در اوايل سال ۱۹۱۸ تحت تاثير افكار انقلاب كمونيستي كارگري روسيه كه در اروپا رواج يافته بود، با نام: كميته رايگان براي صلح كارگران آلمان (به آلماني: Freier Ausschuss einen für deutschen Arbeiterfrieden) اعلام موجوديت كرد. آنتون دركسلر در تاريخ ۷ مارس ۱۹۱۸ در مونيخ شعبهاي از اين گروه را تشكيل داد. دركسلر قفل سازي ساده و از اعضاي ارتشدر جنگ اول جهاني بود. در تاريخ ۵ ژانويه ۱۹۱۹ دركسلر به همراه چند تن از دوستان نزديكش و بيست كارگر ديگر از راه آهن مونيخ به بحث دربارهٔ ايجاد حزبي مستقل از كميته رايگان براي صلح ، بر اساس اصول سياسي كه دركسلر بيان كرد بحث كنند. اين گفتگو سرانجام به تأسيس حزب انجاميد. حزب كارگران آلمان، يك گروه كوچك با ۵۵ عضو بود. اما دولت وايمار كه فعاليتهاي حزب را مشكوك به براندازي تلقي كرده بود جاسوساني را به درون حزب فرستاد. آدولف هيتلر كه اكنون مأمور اطلاعاتيارتش بود به حزب پيوست تا در نزديك تحولات حزب را گزارش دهد. او كمكم با ديدگاههاي ملي گرايانه حزب آشنا شد. همچنين هيتلر قدرت سخنوري خوبي داشت و به يكي از سخنگوهاي ماهر حزب تبديل شده بود. در ميان اعضاي اوليه حزب ميتوان به رودلف هس، هانس فرانك و آلفرد روزنبرگ اشاره كرد كه بعدها همگي در سمتهاي بالايي مشغول به فعاليت شدند. هيتلر اكنون جذب حزب شده بود و نه تنها مخالفتي با حزب نداشت بلكه به يكي از ستونهاي اصلي حزب تبديل شده بود. هيتلر از سازمان اطلاعات ارتش خارج شد و به اعضاي حزب پيوست او در اولين قدم تعداد افراد حزب را براي شماره گذاري از عدد ۵۰۰ شروع كرد بدين ترتيب اعضاي حزب به جاي آن كه ۵۵ اعلام شود ۵۵۵ نفر اعلام شد. اين اولين و بزرگترين تبليغ براي حزب بود. حزب كارگران آلمان به وسيله يك كميته هفت نفره اداره ميشد. هيتلر توانست به كميته هفت نفره راه پيدا كند. دومين اقدام هيتلر تغيير نام حزب در ۲۴ فوريه ۱۹۲۰ بود. اكنون واژه سوسياليست ملي هم به نام حزب افزوده شد و بدين صورت حزب با نام حزب ملي كارگران سوسياليست آلمان (به اختصار: NSDP) معرفي شد. هيتلر در مراسمهاي مختلف سخنراني ميكرد و سخنان آتشين و ملي گرايانه او به جذب هر چه بيشتر افراد كمك بزرگي ميكرد. هيتلر توانست دركسلر را متقاعد كند كه شوراي هفت نفره مديريت حزب لغو شود؛ بنابراين هيتلر به عنوان تك رئيس جديد حزب توانست برنامههاي خود را به خوبي اجرا كند. نخستين اقدام هيتلر پس از رياست تشكيل گروه شبه نظامي حزب به نام اس آ بود. هيتلر در قدم بعد اعلام كرد كه دو هدف كلي در حزب دارد: اولين هدف پيشرفت آلمان و دومين هدف مقابله با دشمنان درجه اول آلمان يعني فرانسه - انگليس و شوروي كه در چنگال سرمايه يهوديان اسير هستند. هيتلر صليب شكسته به عنوان نمادي آريايي را به عنوان نماد حزب انتخاب كرد. در طي سالهاي ۱۹۲۱ و ۱۹۲۲ حزب رشد قابل توجهي داشت. حزب نازي داراي يك شاخه نظامي به نام گروه حمله اس آ بود. در راس اين گروه ارنست روهم نزديكترين دوست هيتلر در حزب قرار داشت. بعدها در سال ۱۹۳۴ هيتلر به دلايلي از جمله كودتا و خشونت طلبي و همجنسگرايي، اين گروه را منحل كرد و روساي آن از جمله ارنست روهم به دليل توطئه خيانت كشته شدند. يكي از دلايل، نارضايتي ارتش از نيروي اس آ بود كه روهم قصد داشت اس آ را جانشين ارتش نمايد. پس از اعدام روساي اس آ، نيروي اس اس كه زير رهبري هيتلر قرار داشت و زير مجموعه اس آ به شمار ميآمد، به عنوان نيروي مستقل به فعاليت ادامه داد.